قهوه ى بدون شکر

مشخصات بلاگ
قهوه ى بدون شکر
آخرین مطالب
مطالب پربحث‌تر

۶ مطلب در بهمن ۱۳۹۶ ثبت شده است

باواریا

عاشقش شده بودم

برایش شکلک درمی‌آوردم

می‌خنداندمش

آن‌قدر تند می‌زد که از حد طبیعی خارج می‌شد

از پشت شیشه می‌بوسیدمش

آرام می‌گرفت

حتی یک‌بار با تمام خطری که متوجه ما بود از توی مایع پلاسمایی بیرون آورده و بوسیدمش

از حمام که می‌آمدم جلویش لباس می‌پوشیدم

شرمنده می‌شد و خودش را به نفهمی می‌زد

برایش آواز می‌خواندم

آوازهای سوزناک

کاری از دستش برنمی‌آمد

عشق ما مرزی شیشه‌ای داشت و ما این موضوع را به‌خوبی فهمیده بودیم..

🖋هادى تقى زاده

  • رها فرزاد

باشگاه کتابخوانى جین آستین

زن‌ها مردهای خوب را نمی‌خواهند

مردها با هر زنی که با مهربانی به حرف‌هایشان گوش بدهد درد دل می‌کنند

آن‌ها جلوی دیگران خودشان را سرزنش می‌کنند

به حال خوبی و مهربانی غیر‌قابل‌کنترل و لعنتی خودشان دل می‌سوزانند

در واقع

وقتی زمان می‌گذرد و این مردها را بهتر می‌شناسی

می‌بینی که به آن خوبی‌ای که خودشان تصور می‌کنند نیستند..


🖋کارن جوی فاولر

  • رها فرزاد

لال بمیرم اگر کور نگاهت کنم

پنجره را ببند

هنوز چیزى مانده

اتاقى سرد

ته مانده هاى سیگارى خاموش

و من که تو را در زمستان هفته ى پیش گم کردم

دلم مى خواهد

تاریکى

خواب هایم را نقاشى کند

و بعد سایه اى شبیه تو

در روزنامه هاى عصر

فقدانم را جشن بگیرد

نمى دانم اینجا کجاست

امّا پنجره را ببند

تا خواب مرا ببینی..

با چشم هاى بسته

کمتر به تو فکر مى کنم..

🖋رضا یوسف زاده تهرانى

  • رها فرزاد

پشت درخت توت

در یادداشتم جمله‌ای است که شاید آن روزها برایم خیلی جدی بود

اما الان مرا به خنده می‌اندازد

«برایم مهم نیست او رفته است و دیگر سراغی از من نمی‌گیرد

مهم این است که عشقی را که آن‌قدر به آن نیاز داشتم با خودش برده است

من احتیاجی به خود او نداشتم

عشق او را می‌خواستم تا زندگی‌ام را پر کند و به آن معنی ببخشد

او کالای پُربهایی را به یغما برده است.»
پس از ازدواج‌مان یک بار زنم به این یادداشت برخورد

و تا چند روز اصرار می‌کرد بگویم الان عشق گم‌شده‌ی من کجاست

و چه نوع زندگی‌ای دارد

ازدواج کرده است یا نه

باورش نمی‌شد که من حتىٰ اسمش را به ‌سختی در یاد دارم..

🖋احمد پوری

  • رها فرزاد

سرزمین اکتبر


براى آخرین صدایش کردم

به خود لرزیدم

فهمیدم آب روى صورتم است و نفهمیدم کى تا آنجا رسیده است

موج ها انقدر تا بالا نیامده بودند

برگشتم و به ساحل که رسیدم نیم ساعتى منتظر موندم

به امید برقى

به امید نشانه اى

ذره اى از تالى تا در خاطر حفظ اش کنم

بعد زانو زدم و قلعه اى شنى ساختم

با ظرافت همان طور درستش کردم که من و تالى بارها و بارها ساخته بودیمش

اما این بار فقط نیمى اش را ساختم

بعد بلند شدم

تالى اگر صدام رو میشنوى بیا و بقیه اش را درست کن...

🖋رى برادبرى

  • رها فرزاد

ریشه هاى آسمان

خیلی ساده است

سگ‌ها دیگر بس است

مردم خودشان را به طور مسخره‌ای تنها احساس می‌کنند و به همدم نیاز دارند

به چیزی بزرگتر و قوی‌تر که بر آن تکیه کنند

به چیزی که بتواند واقعاً ضربه گیر باشد

سگ‌ها دیگر کفایت نمی‌کنند

آدم‌ها به فیل‌ها نیاز دارند

این است که من نمی‌خواهم کسی به آن‌ها دست بزند..


🖋رومن گاری

  • رها فرزاد